Cieli Di Amore

ساخت وبلاگ
همه‌چیز از آنجا شروع شد که آن روز در سبزی‌فروشی، چشمم به یک بسته شنبلیله خشک افتاد. خودم هم نمی‌دانم چه شد که آن را خریدم، علی‌الخصوص که زیر نور مستقیم و تند آفتاب، پشت سر زنان پرحرف و وقت‌تلف‌کن خانه‌دار توی صف ایستاده بودم و اسنپ آن طرف خیابان منتظرم بود، درحالیکه راننده‌اش کمی کلافه به نظر می‌رسید.همان روز بعد از ظهر، وقتی داشتم برای خودم تن ماهی آماده می‌کردم، کمی از آن شنبلیله توی برنج ریختم. وقتی داشت دم می‌کشید، عطرش بلند شد. بوی قورمه سبزی می‌آمد، و من تازه متوجه شدم که «بوی قورمه سبزی» درواقع «بوی شنبلیله» است. همین کافی بود که به یاد او بیفتم و قلبم فشرده و مچاله شود.چند روز بعد، وقتی رفته بودم تا دنبال کسی که دو حرف اول اسمش شبیه او بود بگردم، هوش مصنوعی تلگرام پروفایل او را آورد بالا. متوجه شدم که دوباره، بدون اینکه هیچ کاری کرده باشم، مرا بلاک کرده است. تمام آنچه که طی این پنج ماه، جمع کرده و چپانده بودم یک گوشه پشت کمد، بیرون زد و پاشید همه‌جای اتاق.حالا من مانده بودم میان آن همه بهم‌ریختگی، آن همه بی سر و سامانی. به او پیام دادم و طلبکارانه پرسیدم که چرا این طوری می‌کند؟ دوست داشتم بپرسم چه مرگش هست، اما انگار اجازه نداشتم که این پرده‌ی احترام را کنار بزنم. چند دقیقه‌ای حرف زدیم، و در این دقایق، اتفاق خوبی برایم افتاد. من به این پی بردم که واقعا درباره‌ی او چه فکر می‌کنم. من فکر می‌کنم که او کسی است که ازش بر می‌آید یک هیولای تمام عیار باشد. یک انسان بی‌مسئولیت و بی‌احساس. کسی که از قضا تصوری که از خودش دارد برعکس این است. او احتمالا فکر می‌کند خیلی آدم خوبی است و نیمی از بار گوگولی بودن جهان را به دوش می‌کشد؛ درحالیکه با نادانی و خودخواهی‌اش، کاری جز کریه‌تر ک Cieli Di Amore...
ما را در سایت Cieli Di Amore دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cielidiamoreo بازدید : 143 تاريخ : چهارشنبه 28 ارديبهشت 1401 ساعت: 14:03

من نمی‌دانم این زندگی تا به کی قرار است روی همین ضرب‌آهنگ به پیش رود. تصور کن کتابی را می‌بندی و سپس صفحات آن از پشت جلد دیده می‌شوند. آن را به کمد می‌گذاری و لحظه‌ی بعد دوباره روی میز کارت سبز می‌شود. از اتاق بیرون می‌روی و باز می‌بینی طوری خودش را دم دستت رسانده است. تسلیم می‌شوی و به سراغش می‌روی تا آن را بخوانی، اما تا به او دست می‌زنی فرار می‌کند. چه مرگت است؟ یا بیا و بگذار بخوانمت، یا برو توی طاقچه و بگذار تا ابد رویت را غبار بگیرد. Cieli Di Amore...
ما را در سایت Cieli Di Amore دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cielidiamoreo بازدید : 151 تاريخ : چهارشنبه 28 ارديبهشت 1401 ساعت: 14:03

بجز احساس گناه، احساسات دیگری نیز در این لحظه وجودم را پر و خالی می‌کنند. احساسات کهنه و پوسیده، احساسات نوظهور و ناشناخته، همه جور احساس. اما فقط دربارهٔ یکی‌شان دوست دارم چیزی بنویسم، باقی را... بعدا یک جایی چال می‌کنم.دلم برای نون تنگ شده است. با ننوشتن از او، در حق خودم جفا کردم. نون شیرین بود. خیلی زیاد. احساس می‌کردم توی سرش دارد طوفان می‌وزد و دوست داشتم همچون کاهنی، در ذهنش معبدی بسازم و گاه که همه‌چیز آرام می‌گیرد، توی چشمانش نگاه کنم.مطمئنم که اگر کسی بتواند در آن لحظات به چشمانش خیره شود، صدای مرغ‌های دریایی و خروش دریا را خواهد شنید. افسوس که من نتوانستم. خوب، از قرار معلوم این سرنوشت حالا حالاها دست از سرم بر نخواهد داشت، و وقتی به این فکر می‌کنم، به همین... بی‌کرانگی رنجی که بر دوش دارم، دیگر نمی‌دانم چرا چیزی می‌نویسم.این کشاکش مرا خواهد بلعید، و من بر خلاف قطره‌ای که از چشمم می‌چکد، راهی به بیرون نخواهم داشت. Cieli Di Amore...
ما را در سایت Cieli Di Amore دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cielidiamoreo بازدید : 152 تاريخ : چهارشنبه 28 ارديبهشت 1401 ساعت: 14:03